معنی حفره زمینی
حل جدول
کهف
فارسی به عربی
حفره، خلیه، خندق، فتحه، کهف، مقبس
فرهنگ معین
گودال، سوراخ، قبر، جمع حفر. [خوانش: (حُ رِ) [ع. حفره] (اِ.)]
کلمات بیگانه به فارسی
سوراخ
مترادف و متضاد زبان فارسی
سوراخ، گودال، چاله، مغاک، گور، قبر
فرهنگ عمید
فرهنگ واژههای فارسی سره
سوراخ، چاله، گودال، مغاک
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Tal [noun]
لغت نامه دهخدا
حفره کردن. [ح ُ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب) حفره زدن:
مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آنکه حفره بست آن مکری است سرد.
مولوی.
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان.
مولوی.
زمینی
زمینی. [زَ] (ص نسبی) منسوب به زمین. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء):
زمینی به اصل آسمانی به فرع.
نظامی (از آنندراج).
|| خاکی. ترابی. ارضی. (ناظم الاطباء). ارضی. (از فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مقابل هوائی. مقابل درختی: سیب زمینی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مقابل آسمانی. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که نوعی حقارت و پستی در آن ملحوظ است:
تن زمینی است میارایش و بفکن به زمین
جان سماوی است بیاموزش و بربر به سماش.
ناصرخسرو.
|| در شاهد زیر بمعنی زمین گیر آمده: جمعی که به سبب علت و مرض از جای بر نتوانند خاست و آن چنان کس را زمینی گویند. (تاریخ قم ص 179). رجوع به زمین گیر شود.
معادل ابجد
410